۱۳ نوامبر بود که این جوان ۲۳ ساله حوالی ساعت ۳:۱۵ بامداد از خواب بیدار شد. دفیو به طور سیستماتیک به هر یک از چهار خواهر و برادر خود (یکی در سن ۹ سالگی) یکبار و به هر دو والدینش دو بار شلیک کرد؛ سپس به باری در آن نزدیکی فرار کرد و ادعا نمود که یک اوباش محلی خانوادهاش را به قتل رسانده است.
پدر که سعی میکرد وضعیت را برای دخترش توضیح دهد گفت: «ما حتما از روی یک چیزی توی جاده رد شدیم! هر چیزی که بوده، جفت لاستیکها رو سوراخ کرده! »
تاریخچه فیلم های ترسناک، از آغاز تا به امروز برچسب ها: اماکن ترسناک, داستان ترسناک واقعی اشتراک گذاری فیسبوک لینکدین واتساپ تلگرام دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
راستان نامه
عواقب این ازدواج برای هدا بیاهمیت بود و تنها نگرانیاش بابت دخترش بود كه میگفت شاید خانوادهاش دختر کوچولوی او را نپذیرند. هدا میخواست بعد از ازدواج اشکان را به مهاجرت ترغیب کند ولی اشکان فقط خود هدا را میخواست و پذیرای هیچگونه توجهی از طرف هدا حتی نسبت به دخترش هم نبود.
در واقع فرض بر این بود که اگر فرد نسبت به این معاینات عجیب واکنش نشان ندهد بیشک جان خود را از دست داده. همچنین باور بر این بود که خواص هوشآور تنباکو میتواند هر فردی را به راحتی احیا کند.
ناگهان صدای بلندی به گوش رسید. پدر با فرمان دست و پنجه نرم میکرد تا کنترل لاستیکها را از دست ندهد، اما ماشین روی جادهی خیس بارانی لیز خورد و به دیوار سنگی برخورد کرد.
دکتر چند لحظه فکر کرد و گفت: خب… بذار یه داستان برات تعریف کنم.
آنها قبل از فرار، فقط ۲۸ روز در خانه دوام آوردند. این خانواده ادعا کردند که از دیوارها لجن تراوش کرده است. چاقوها از روی پیشخوان آشپزخانه به پرواز درآمدند و موجودی شبیه خوک آنها را وحشتزده کرده بود.
داستان ترسناک واقعی با روایت های وحشتناک از سراسر جهان برای بزرگسالان
بازدیدکنندگان ادعا کردهاند که صدای قدمهایی را در اتاق خواب او شنیدهاند، دستگیرههای در به خودی خود چرخانده شدهاند و حتی تغییرات شدید دما را احساس کردهاند.
حتی لباسهای خدمه سرجایشان گذاشته شده بودند، اما کسی پیدا نشد. فقط یک پمپ جدا شده در انبار، سه و نیم فوت آب در آبگیر، و یک قایق نجات گمشده، نشان میدادند که مشکلی وجود داشته است.
او گفت: «چیزهایی که در آنجا اتفاق افتادند بسیار ترسناک بودند. هنوز هم صحبت در مورد آن، مرا متأثر میکند.»
این قیمت حقیقتاً بیش از حد خوب بود که واقعی باشد، بنابراین لوتز، همسرش کتی، و پسرانشان دانیل و کریستوفر با قدردانی وارد خانه شدند.
مولی رو به مادرش کرد و فریاد زد: “مامان، من اینو میخوام!”